سئوال:
مشاور عزیز، بیش از یک سال است که بهعنوان منشی و سپس مسوول هماهنگی برای یک شرکت کوچک کار میکنم که کلا ۴ نفریم. جای خوبی است و رئیسم برایم ارزش قائل است اما حس میکنم وقتش است که از اینجا بروم. در طول روز، کار زیادی نیست که انجام دهم و این برایم کسلکننده است. تازه وارد بازار کار شدهام و دوست دارم به شرکت بزرگتری بروم که معتبر باشد و جای پیشرفت داشته باشد.
و دوست دارم در ادارهای کار کنم که آدمهای بیشتری دور و برم باشند. وقتی اولین بار، این موضوع را مطرح کردم، رئیسم، ارتقایم داد و من را مسوول هماهنگی کرد. حقوقم را هم تا حدی افزایش داد که البته در حوزه کاری ما، حقوق منشی و مسوول هماهنگی چندان چنگی به دل نمیزند. او همچنین قول داد که من را به مدیران ردهبالاتر معرفی کند. من قبول کردم و گفتم تا زمانی که یک منشی جدید استخدام کنند و آموزشش دهند، دنبال کار نمیگردم. یکی دیگر از شرطهایم این بود که اگر فرصت مصاحبهای پیش آمد، بتوانم به مدیرم بگویم. سال پیش، چند مورد پیش آمده بود اما دوست نداشتم به او دروغ بگویم. مگر آدم چند بار میتواند به دروغ بگوید که وقت دکتر دارد؟ حالا که منشی جدید آمده، دوباره دارم دنبال کار میگردم. اما مشکلی پیش آمده که اصلا پیشبینیاش نمیکردم. وقتی به مدیرم میگویم که دارم به مصاحبه میروم، از من میخواهد برایش توضیح دهم که دقیقا با کدام شرکت قرار دارم. وقتی با بیمیلی جواب میدهم، به خصوص اگر فعالیت شرکت ما و آنجا در یک زمینه باشد، او سعی میکند به ماندن متقاعدم کند. من هم محترمانه، فقط سر تکان میدهم تا حرفهایش تمام شود و اتاق را ترک کنم. یکی دیگر از مشکلات کار کردن در این شرکت، این است که زیادی کوچک است. اینجا مثل یک کاخ است و او حکم پادشاه را دارد. ما اینجا واحد منابع انسانی نداریم که بتوانم دست به دامنشان شوم. او این شرکت را خودش از صفر ساخته و عادت دارد همه چیز طبق میلش پیش برود. از طرف دیگر، چک حقوقهایمان را خودش امضا میکند. به همین خاطر باید همزمان که دنبال کارم، طوری رفتار کنم که از من راضی باشد. بهزودی با یک شرکت بزرگ مصاحبه مهم دارم. اگر به او بگویم، قطعا ناراحت میشود و ممکن است حس کند کسبوکاری که با دستان خودش ساخته، به درد من نمیخورد. که راستش را بخواهید، همینطور است. نمیدانم چطور این موضوع را مطرح کنم که به او بیاحترامی نشود. آیا راه هوشمندانهای است که از او بخواهم اصلا سوال نپرسد؟
پاسخ مشاور:
دوست عزیز، کسبوکارهای خیلی کوچک، معمولا هنجارهای خاص خودشان را دارند که در شرکتهای بزرگ رایج نیست. کار کردن در چنین جایی حتی برای افراد حرفهای سخت است اما برای کسانی که تازه اول مسیر شغلیشان هستند، خطرناک است چون ملاکی برای تشخیص غلط و درستها نداری.
این را میگویم چون این راهش نیست. معمولا وقتی کارمندی بهدنبال کار در شرکت دیگری میگردد، خیلی محتاطانه عمل میکند. آدمها معمولا کارفرمایشان را در جریان نمیگذارند، چون شاید عواقبی داشته باشد. مثلا ممکن است زودتر از موعدی که قصد داشتی استعفا دهی، اخراجت کنند (به این دلیل که فکر میکنند وفادار نیستی که این مسخره است اما اتفاق میافتد. یا مجبورت میکنند تاریخ رفتنت را مشخص کنی). یا ممکن است اگر شرکت تصمیم به تعدیل نیرو بگیرد، تو اولین نفر در لیست باشی و به تو بگویند: «تو که به هر حال میخواستی بروی. » یا پروژههای مهم را به تو نسپارند چون فکر میکنند ممکن است نصفه و نیمه رها کنی و بروی. به همین خاطر، آدمها معمولا وقتی با جایی قرار مصاحبه دارند به مدیرانشان نمیگویند. البته استثنا هم هست. بعضی از مدیران به کارمندشان اطمینانخاطر میدهند که با این موضوع، مشکلی ندارند. طراحی بعضی از شغلها طوری است که کوتاهمدت هستند و کاملا رایج است که بعد از فلان مدت، بهدنبال کار دیگر بگردی. اما در کل، رسم بر این است که این موضوع (دنبال کار گشتن تو)، ربطی به کارفرما ندارد و وظیفه نداری به او بگویی. ظاهرا رئیست این پیام را دریافت نمیکند و میترسم فکر کند حق دارد در کارت سرک بکشد. اگر بخواهم منصفانه بگویم، به نظرم خودت شروعش کردی. وقتی پارسال به او گفتی که میخواهی بروی، انگار در را به رویش باز کردی و او را قاطی ماجرا کردی. او هم طوری قاطی ماجرا شد که اصلا منطقی نیست. او حق ندارد بداند که با کجا مصاحبه میکنی. و حق ندارد هر بار، برای متقاعد کردن تو به ماندن، پافشاری کند. اگر ماشین زمان داشتیم، به تو میگفتم که به عقب برگردی و از همان ابتدا، جلوی زبانت را بگیری. لزومی نداشت او بداند دنبال کار هستی. و حالا هم لزومی ندارد هر بار که به مصاحبه میروی، او خبردار شود. فکر کنم دوست نداری دروغ بگویی و اگر راستش را بگویی، راحتتری. اما او با رفتارهایش نشان داده که راستگویی، گزینه بهتر نیست چون هر بار که به او میگویی، بازجوییات میکند. بنابراین، از تو میخواهم همان چیزی را بگویی که بیشتر آدمها وقتی به مصاحبه میروند میگویند: «قرار دارم» و اگر جزئیات را جویا شد بگو: «مساله شخصی پیش آمده که باید به آن رسیدگی کنم. » یا سعی کن قرار مصاحبهها را قبل یا بعد از ساعات کار بگذاری یا مثلا در ساعت ناهار. اما اگر مدیریت، راه را بسته و اجازه نمیدهد جواب سربالا دهی، چارهای نداری جز اینکه یک داستان سرهم کنی. بعضیها میگویند وقت دندانپزشکی دارند چون معمولا درست کردن دندانها چند جلسه طول میکشد.
احتمالا این تغییر رویکرد باعث میشود مدیرت یا کلا سوال نپرسد یا کمتر بپرسد. اگر باز هم سعی کرد تو را به ماندن در شرکت متقاعد کند بگو: «واقعا سپاسگزارم که برایم ارزش قائلید. ممنونم. مطمئنم که یک روز باید بروم اما بدانید اگر آن روز فرارسید، به اولین کسی که میگویم، شما هستید. » اگر اصرار کرد که دلیل رفتنت به یک شرکت بزرگتر را بگویی، وارد این بحث نشو. ظاهرا او قبلا حاضر نشده دلایل منطقی تو را بپذیرد پس دلیلی ندارد این گفتوگو را دوباره تکرار کنی. اما از آنجا که دوست نداری دلخور شود، اگر واقعا مجبوری جواب دهی، هیچ ایرادی ندارد اگر بگویی: «نظر شما برایم واقعا ارزشمند است و قدردانتان هستم. ممنون. » البته به این معنا نیست که با او موافقی یا کاری که او میخواهد را انجام میدهی. تو فقط میخواهی رفتار دیپلماتیک داشته باشی چون کسی که چک حقوقت را امضا میکند، در کاری دخالت میکند که ربطی به او ندارد. و باز هم میگویم. این طبیعی نیست. در شغلهای آینده، بهتر است اگر خواستی دنبال کار بگردی، این کار را کاملا مخفیانه انجام دهی.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.