سئوال:
مشاور عزیز، حدود ۱۶ ماه است که مدیر شدهام و سرپرستی چهار کارمند را بر عهده دارم. قبل از این، معاون بودم و مسوولیت دو نفر را بر عهده داشتم. ولی یک مافوق داشتم که عملا همه کارها بر عهده او بود. حالا در سِمت جدید با مشکلی مواجهم. حوزه کاری ما، اصلا مردسالار نیست. ولی من بهعنوان یک مدیر زن، از خودم انتظار دارم که جواب همه سوالها را بدانم. فکر میکنم این باور در من شکل گرفته که یک مدیر زن نباید احساساتش را بروز دهد. باید همیشه اعتماد به نفس داشته باشد. باید همه فن حریف باشد، وگرنه ذهنیت دیگران نسبت به او منفی میشود، چون همه فکر میکنند او بیش از حد احساساتی و شکننده است. فکر میکنم نباید اجازه دهم کارکنانم بفهمند که استرس دارم، سردرگم شدهام یا به خودم شک کردهام و نمیتوانم این ذهنیت را تغییر دهم، در نتیجه، همیشه نقابی به چهره دارم که یک وجه دارد: کار و کار و کار. و فکر میکنم این دارد کارکنان و همکارانم را دلسرد میکند. سرپرستم تشویقم کرد که در برابر کارمندها بیشتر آسیبپذیر باشم، تا بدانند که من هم انسانم و قرار نیست جواب همه سوالها را بدانم. در حوزه کار ما ابراز احساسات، غیر معمول نیست. پس هیچکس با فردی که آسیبپذیریاش را بروز دهد مشکلی ندارد. اما انگار من از انجامش ناتوانم. آیا حد تعادلی وجود دارد؟ چطور میتوانم احساساتم را بروز دهم بدون آنکه جایگاهم را تضعیف کنم یا ضعیف به نظر برسم؟ دارم سعی میکنم متعادل رفتار کنم. یعنی هم کارم را با مقداری اعتماد به نفس و توانمندی انجام دهم، هم به توصیه رئیسم، گاهی آسیبپذیر باشم. همیشه این فکر آزارم میدهد: «اگر نقطه ضعف نشان دهی، فکر میکنند ناتوانی. » این اولین بار است که مدیر شدهام و دوست دارم کارم را به بهترین نحو انجام دهم.
پاسخ مشاور:
دوست عزیز، چیزی که میگویم شاید به نظرت دور از عقل باشد اما اگر واقعا میخواهی با اعتماد به نفس و توانمند به نظر برسی، بدترین کاری که میتوانی انجام دهی این است که وقتی چیزی را نمیدانی یا مطمئن نیستی، پنهانش کنی. این باعث نمیشود توانمند به نظر برسی، بلکه باعث میشود همه فکر کنند احساس ناامنی میکنی. در هیچ شغلی، حتی در ردههای بالا، کسی انتظار ندارد که جواب همه سوالها را بدانی. قرار نیست اگر به یک رده خاص رسیدی، ناگهان همه چیز را بدانی و هیچ وقت به خودت شک نکنی. باید تلاش کنی محدودیتهای خودت را بشناسی و اگر در مورد چیزی شک داشتی، رک و راست بگویی. مشورت کردن خیلی مهم است. وقتی فاقد مهارتی هستی، باید با کسی که در آن زمینه مهارت دارد مشورت کنی، یا کسی که کمک کند افکارت را سازماندهی کنی.
وقتی آدم سعی میکند نقطه ضعف هایش را پنهان کند یا طوری رفتار میکند که انگار همه جوابها را میداند، دو اتفاق میافتد: یا بقیه میترسند به او نزدیک شوند (که این برای کسی که کارش مدیریت آدمهاست، اصلا خوب نیست) یا همه حس میکنند او احساس ناامنی میکند. کسی که واقعا در کارش اعتماد به نفس دارد و خودش را باور دارد، از اینکه به اشتباه یا ندانستن خود اعتراف کند، نمیترسد. اتفاقا اگر در مورد این چیزها روراست باشی، معمولا با اعتماد به نفس تر و توانمندتر به نظر میرسی چون اینطور به نظر نمیرسد که داری برای حفظ جایگاهت تقلا میکنی.
این جمله نشاندهنده قدرت و اعتماد به نفس است: «نمیدانم! بیا جوابش را پیدا کنیم. » یادت باشد که چه بخواهی چه نخواهی، الگوی رفتاری کارکنانت هستی. اگر آنها ببینند که هیچوقت به ندانستن اعتراف نمیکنی، تصور میکنند که خودشان هم نباید اعتراف کنند. آیا دوست داری این رویه را پیش بگیرند؟ تو به احساسات هم اشاره کردی. گفتی دوست نداری کارکنانت استرست را ببینند. درست است که باید در محیط کار، تعادل احساسی را حفظ کنی. اما معنیاش این نیست که نباید احساسات داشته باشی! تو فقط باید مراقب احساسات منفی باشی. مثل انتقاد ناپذیری. یا مثلا حواست باشد که بیحوصلگیات روی بقیه تاثیر نگذارد. و باید حواست باشد که استرست را چطور بروزدهی چون کار کردن با مدیری که دائما استرس دارد سخت است.
ولی احساسات زیادی هستند که بروز دادن آنها در محل کار اصلا اشکالی ندارد، مثلا خونگرمی، علاقه، خوشحالی، توجه، قدردانی، رضایت، و البته گاهی حتی عدم اطمینان. اینها نشانه انسان بودن هستند. و بروز احساسات انسانی خیلی مهم است چون کلید ایجاد رابطه دوستانه با آدمهاست. اگر خودت را کامل و همهفنحریف جلوه دهی که دیگران انگیزهای برای برقراری ارتباط با تو نداشته باشند، نمیتوانی ارتباطات خود را بسازی. این ارتباطات به رشد حرفهای تو و کارکنانت کمک میکنند و زندگی ات در محیط کار را خوشایندتر میکنند. منظورم این نیست که همه جزئیات زندگیات را برایشان تعریف کنی یا در جلسه هیات مدیره، بگویی که داری از ترس میمیری. ولی ابراز احساسات تا این حد میتواند مفید باشد: «میدانید! وقتی پروژه X را شروع کردم، شدیدا با این مشکل درگیر بودم و نگرانیهای شما را هم داشتم. اجازه دهید برایتان بگویم که چطور با مساله برخورد کردم» یا «رسیدگی به فلان مشتری خیلی سخت بود. به نظرم خوب جمعش کردیم. ولی شنیدن آن همه انتقاد آسان نبود.»
اما اجازه بده توضیحی درباره نگرانی هایت بدهم. گفتی که بهعنوان یک مدیر زن، دوست داری همیشه مسلط به نظر برسی تا کسی فکر نکند زیادی ظریف و شکننده هستی. باید بگویم که این یک باور سنتی است، درباره اینکه رهبران باید چطور به نظر برسند. این یک مدل معتبر نیست که بخواهی از آن پیروی کنی. شاید ۴۰ یا ۵۰ سال پیش، این توصیهها جواب میداد. در آن دوره، زنان در دنیای حرفهای، نفوذ و نقش چشمگیری نداشتند. اما حالا الگوهای ما در مورد اینکه یک رهبر قدرتمند چطور باید باشد، تغییر کرده و تو هم باید الگوهای خودت را به روز کنی. یکی از راه هایش این است که به زنانی که برایت قابل تحسین و احترامند، نگاه کنی و ببینی چه عملکردی دارند و چقدر با استانداردهایی که به آنها پایبندی فاصله دارند. ببین نسبت به مسائلی مثل عدم اطمینان و آسیب پذیری چه رویکردی دارند. شرط میبندم که یک الگوی کاملا متفاوت پیدا خواهی کرد که با کمک آن میتوانی آرامش پیدا کنی و از اینکه خود واقعیات را به مردم نشان دهی نترسی.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.