سئوال:
مشاور عزیز، شش سال است که در یک خیریه بهعنوان دستاندرکار حقیقی کار میکنم. با همکارانم رابطه خوبی دارم و هر جا امکانش باشد، با هم همکاری داریم اما پروژههایمان کاملا انفرادی است. همیشه دوست داشتم شغلی داشته باشم که به مدیریت افراد و رهبری سازمانی مرتبط باشد. کار فعلیام را خوب بلدم اما وقتی فرصت آموزش دیگران و حمایت از آنها برایم پیش میآید، خیلی حس رضایت بیشتری پیدا میکنم. بزرگترین هدفم این است که عضو تیمی شوم که مسیر استراتژیک سازمان را تعیین میکنند.
مشکل اینجاست که در شغل فعلیام، امکان یادگیری مهارتهای مدیریتی وجود ندارد. ساختار سازمان، انعطاف ندارد و سالهاست که هیچ جایگاه مدیریتیای خالی نشده. حتی اگر موقعیتی فراهم شود، من تجربه مدیریت ندارم. دامنه وظایفم محدود است و مدیرمان ترجیح میدهد درباره مسیر استراتژیک سازمان با کسی صحبت نکند.
در خارج از سازمان هم دنبال شغل بودهام اما بیشتر کارفرماها سالها سابقه مدیریت میخواهند. اگر بخواهم شغلی انتخاب کنم که ترکیبی از شغل فعلیام و مدیریت باشد، مجبورم به یک سازمان کوچکتر و گمنام بروم و حقوقم کلی کمتر خواهد شد.
دنبال یک جایگاه داوطلبانه هستم که به مدیریت مرتبط باشد اما چنین فرصتهایی به ندرت پیش میآیند. از طرف دیگر، آنقدر زمان و پول ندارم که بخواهم با یک سازمان دیگر، همکاریای شبیه اعضای هیاتمدیره داشته باشم. برای رئیسم احترام زیادی قائلم و به او اعتماد دارم. به این فکر کردهام که این موضوع را با او مطرح کنم اما میترسم بگوید امکانش نیست در این جایگاه، تجربه مدیریتی کسب کنم. از طرفی اگر بگویم ممکن است از اینجا بروم، میترسم وجههام پیش او خراب شود. حالم شبیه حال کسی است که برای اولین بار دنبال کار میگردد و هر شغلی که پیدا میکند، پنج سال سابقه کار میخواهد. چطور میتوانم شغل مدیریتی پیدا کنم وقتی سابقه کار ندارم؟
پاسخ مشاور:
دوست عزیز. این کار کمی قلق دارد. کاملا قابل درک است که کارفرماها، مدیرانی استخدام کنند که سابقه داشته باشند چون یک مدیر بد، میتواند تاثیرات منفی بسیاری بگذارد، از نارضایتی کارکنان گرفته تا کاهش کیفیت کار. مدیریت سخت است و یاد گرفتنش، زمان زیادی میبرد. شغلی است که باید در حین کار، آن را یاد بگیری و برای کارفرما، بهتر است کسی را بیاورد که نخواهد از صفر شروع کند. همه اینها این سوال را در ذهنمان ایجاد میکند که خودت پرسیدی: «پس چطور تجربه مدیریتی بهدست آوریم؟»
آدمها معمولا از قدمهای کوچک شروع میکنند: مثلا یک پروژه را مدیریت میکنند یا مدیریت یک کارآموز را بر عهده میگیرند یا وقتی مدیرشان مرخصی رفته، به جایش کار میکنند یا یک تیم را مدیریت میکنند و از طریق این مسوولیتها، مهارت بهدست میآورند و در برخورد با طیفی از چالشها، تجربیات اولیه مدیریت را کسب میکنند (مثل گفتوگوهای سخت، ارائه بازخورد، شفافسازی انتظارات، تصحیح اشتباهات و تمرین قدرت و اختیار، بدون آنکه بیدست و پا یا زورگو بهنظر برسند). وقتی مهارتهایت را در آن موقعیتها به نمایش گذاشتی، متقاعد کردن دیگران به استخدامت در یک جایگاه رسمی مدیریتی، آسانتر میشود. میتوانی مثالهایی بیاوری که چطور در یک بستر مدیریتی، عمل کردهای و وقتی مسوول مصاحبه درباره سازوکار شغل صحبت میکند، قادر خواهی بود جوابهایت را در قالب آن تجربیات، بیان کنی. البته گرفتن یک جایگاه مدیریتی در شرکتی که الان داری در آن کار میکنی راحتتر است چون کسانی که مسوول تصمیمگیری هستند، مهارتهایت را در عمل دیدهاند و میدانند الفبای مدیریت را تا چه حد بلدی (مثل اشتیاق به مواجهه با مشکلات و گفتوگوهای سخت، گرایش به عملی کردن کارها و گرفتن نتایج، میل غریزی به سروکار داشتن با آدمها و سطح عملکرد بالا). آنها چون تو را بهواسطه همکاری که با آنها داشتهای میشناسند، شانس اینکه به تو فرصت دهند بیشتر میشود (البته برعکسش هم هست. در بعضی موارد، ممکن است تجربه همکاری با تو، باعث شود به این نتیجه برسند که بهتر است تو را مدیر نکنند).
البته همه کارفرماها در انتخاب مدیر و داشتن تجربه مدیریت، آنقدرها هم سختگیر نیستند. در بعضی موارد، اگر تو مثلا در زمینه بازاریابی مهارت داشته باشی، کارفرما، مدیریت یک تیم بازاریابی را به تو میسپارد. بهنظر من، این یک نشانه است که آنها نمیدانند مدیریت خوب، چقدر سخت و مهم است. پس چنین شرکتهایی، لزوما محیط مناسبی برای یادگیری مدیریت نیستند و ممکن است حمایتهای لازم از یک مدیر جدید را به عمل نیاورند اما این همیشه مهم نیست و به هر حال، گزینهای هست که برایت مهیاست.
پس چه گزینهای میماند؟ برای شروع با مدیرت صحبت کن. بگو که دوست داری تجربه رهبری در سازمان کسب کنی. بپرس که آیا اجازه میدهد مثلا یک پروژه را رهبری یا یک کارآموز را مدیریت کنی. ممکن است بگوید: «در شغل فعلی تو، چنین فرصتهایی پیش نمیآید.» اگر حرفش صحت داشته باشد، بعید است وجههات یا رابطهتان خراب شود. البته حرفت را به این شکل نزن: «من تجربه مدیریت میخواهم وگرنه میروم.» فقط بگو علاقهات به این حوزه، هر روز بیشتر میشود و مشتاقی که این کار را هم در کنار شغلت انجام دهی. اگر مدیرت، انسان مجرب و فهمیدهای باشد میداند که کارمندها، بلندپروازیهایی فراتر از شغلشان دارند و یکی از راههای حفظ کارمندهای خوب، دادن فرصت به آنها برای تقویت مهارتهایشان است. گفتن اینها، اصلا تعجبآور نیست. نتیجه مطرح کردن این موضوع میتواند غافلگیرت کند. اگر او برایت ارزش قائل باشد و تو را دارای پتانسیل مدیریت ببیند، بعید است «هیچ» فرصتی وجود نداشته باشد که بتوانی از طریق آن، تجربه رهبری در سازمان را کسب کنی. معمولا فرصتهایی از این قبیل وجود دارند، حتی در حد کمک به هماهنگی یک پروژه یا جانشینی مدیر، وقتی که خودش در دسترس نیست.
اما اگر هیچ امکانی نبود، کار داوطلبانه گزینه خوبی است. البته من اگر جای تو باشم، کمتر بهدنبال عضویت در هیاتمدیرهها میگردم (چون فضایش به شدت رقابتی و کارش، زمانبر است) و بیشتر بهدنبال کارهای داوطلبانه معمولی میگردم که نیاز به حضور تماموقت نداشته باشند. یک گزینه دیگر هم این است که شغلت را تغییر دهی و وارد سازمانی شوی که جای پیشرفت داشته باشد. میدانم که نگرانی. میدانم که برای پیدا کردن شغلی که هم شامل مهارتهای فعلیات و هم مدیریت باشد، باید به یک سازمان گمنام بروی و حقوق کمتری بگیری. اما شاید بتوانی شغلی پیدا کنی که درحالحاضر، مرتبط با مدیریت نیست اما فرصت پیشرفت دارد و مثل محل کار فعلیات، موانع ندارد. پس دیدی که کلی گزینه داری. اما از صحبت با مدیرت شروع کن چون این ممکن است آسانترین و سریعترین راه برای ورود به مسیر دلخواهت باشد.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.