سئوال:
مشاور عزیز، درحالحاضر دارم کارهایم را سروسامان میدهم تا از شغلی که سالها در آن سابقه دارم استعفا دهم. گرچه دلیل اصلیام این است که میخواهم حوزه کارم را تغییر دهم، اما یک دلیل دیگرش، نارضایتی و مشکلاتم با مدیران ارشد است که طی یک سال اخیر پیش آمده است. راستش، باید زودتر از اینها استعفا میدادم، اما از همکاری با اعضای تیمم لذت میبردم و برنامه انعطافپذیر شغلم را دوست داشتم. ریشه نارضایتیام این است که مجبور بودم کار دو نفر را انجام دهم و بعد از اینکه اعتراض کردم، هیچ کمکی دریافت نکردم. مشکلاتم با مدیریت ارشد، نگرانکنندهترند: نزدیک چهار سال است که کارمندها حقوقشان را به موقع نمیگیرند. ماههاست که هزینههای مربوط به شرکت را از جیب خودشان میدهند و هیچ کارمندی تنخواه دریافت نکرده (یکبار، طلب یکی از همکاران از شرکت به حدود دو هزار دلار رسید). و همه مجبورند برای دریافت ابتداییترین وسایل که برای انجام کارشان لازم دارند با مدیران بجنگند. مثلا لپتاپ.
گرچه دل خوشی از اینجا ندارم اما استعفایم کاملا مسالمتآمیز است. از وقتی شرکت، برای شغل من آگهی آنلاین گذاشته، بعضی از آشناها و افرادی که سابقا همکارم بودهاند، با من تماس گرفتهاند تا درباره جزئیات این شغل، سوال بپرسند. آیا باید رک و پوستکنده درباره مشکلات این جایگاه و شرکت، صحبت کنم؟ چقدر باید صادق باشم؟ میدانم که بدگویی از کارفرما از نظر خیلیها کار درستی نیست، اما اگر حقایق را از جایگزین احتمالیام پنهان کنم، دچار احساس گناه میشوم. محض اطلاعتان میگویم که این شغل، یک سری مزایای فوقالعاده دارد که میتوانم درباره آنها هم صحبت کنم که فکر نکنند اینجا هیچ نقطه مثبتی ندارد.
پاسخ مشاور:
دوست عزیز، بله. باید صداقت داشته باشی. یک راه وجود دارد که به کارجوها، اطلاعات مورد نیازشان را بدهی بدون آنکه آشکارا کارفرما را تخریب کنی که بعدها برایت مشکلساز شود.
اما باید صادقانه به آنها اطلاعات دهی تا بدانند وارد چه جور جایی میشوند؛ به خصوص به آشنایانت، چون آشناها بیشتر انتظار دارند که با آنها روراست باشی. فرض کن یکی از آشنایانت به تو اطمینان دهد که فلان شغل، عالی است و بعد از استخدام، بفهمی که او میدانسته که کار در آن شرکت مثل یک کابوس است، اما از تو پنهان کرده. طبیعتا از او دلخور خواهی شد و حق هم داری.
علاوه بر آشناها، باید راهی پیدا کنی که بتوانی افراد غریبه را هم از حقایق آگاه کنی. احتمالا نمیتوانی با آنها به اندازه آشنایانت صراحت داشته باشی، اما هنوز هم راههایی هست که اطلاعات مهم را به آنها برسانی. شاید با عقل جور در نیاید اما صداقت، فقط به نفع این کارجوها نیست. به نفع کارفرما هم هست (حتی اگر این را قبول نداشته باشند). اگر شرکت شما افرادی را استخدام کند که بعدها احساس فریبخوردگی کنند، در نهایت روحیه و حس همکاری خود را از دست خواهند داد و خیلی زودتر از حالت عادی، استعفا خواهند داد. مهم این است که چطور حرفت را بزنی. گاهی شرایط آنقدر بد است که مجبوری چیزی در این مایهها بگویی: «اینجا مثل جهنم است. همه بدبختند. برای نجات جان خودت هم که شده فرار کن.» اما در بیشتر موارد، میتوانی یک تصویر متعادلتر از شرکت ارائه دهی و در عین حال، اطلاعاتی که میخواهند بشنوند را به آنها منتقل کنی. مثلا در مورد خودت، میتوانی بگویی: «بعضی از جنبههایش خوب است و بعضیها، نه چندان. آن جنبههایی که من در مورد شغلم دوست دارم، اینها هستند (نام ببر). با این وجود، حجم کارهایم زیاد بود. دست آخر مجبور شدم کار دو نفر دیگر را هم انجام دهم و با وجودی که این مشکل را با مدیران مطرح کردم، کسی به دادم نرسید. مشکلاتی هم در رابطه با پرداخت به موقع حقوق و دریافت تجهیزات کار وجود دارد. گاهی همکارها هزینههای شرکت را از جیب خودشان میدهند و بازپرداخت، مدتها طول میکشد. این همه را به ستوه آورده است. دوست دارم این مشکلات را صراحتا بگویم تا ببینی چقدر اذیت خواهی شد.» سعی کن این حرفها را تلفنی یا حضوری بگویی. به هیچ عنوان این چیزها را کتبی برای یک غریبه یا کسی که خوب نمیشناسی نفرست که مبادا یک وقت این حرفها به گوش شرکت برسد.
در مورد تو، مشکلات کاملا واضح و عاری از غرضورزیاند: حجم کار زیاد و عدم پرداخت به موقع حقوق. اما بعضی از مشکلات، نسبی هستند، مثل یک مدیر بدقلق. قطعا نباید به کسی که خوب نمیشناسی بگویی: «مدیرم جین، یک هیولاست!» اما میتوانی حرفت را طور دیگری بیان کنی: «کار کردن با جین ممکن است برای بعضی افراد سخت باشد.» در اینجا، تو داری یک پیام را تلویحا میرسانی که توجه مخاطبت را جلب میکند و البته، اگر مخاطبت، دوستت است میتوانی خیلی خیلی رکتر باشی. اما در مورد افرادی که خوب نمیشناسی، کافی است به اندازه کافی اطلاعات بدهی تا بدانند که آنجا گل و بلبل نیست. یا سوالات بیشتری خواهند پرسید یا خودشان میروند و ته و توی قضیه را درمیآورند. حالا شاید این متن را بخوانی و با خودت بگویی: «آیا موظفم کاملا رک و مستقیم حرف بزنم؟ آیا ایرادی دارد اگر از آنها انتظار داشته باشم که خودشان منظورم را بفهمند؟» راستش، دوست داشتم بگویم: جلوی خودت را نگیر. حرف دلت را بزن. تمام نارضایتیات را با هر کسی که ممکن است جایت را بگیرد در میان بگذار. اما واقعیت این است که اگر حرفهایت به گوش کارفرمایت برسد، تمام پلهای پشت سرت خراب خواهند شد، مخصوصا اگر بفهمند که این اطلاعات را به متقاضیان بالقوهای دادهای که اصلا نمیشناسیشان. شاید بپرسی که «خب پلها خراب شوند. مگر چه مشکلی دارد؟» این یک موضوع دیگر است. اگر در آینده به آنها نیاز داری که برای کار بعدیات، معرفت باشند، بهتر است احتیاط کنی. این را هم بدان. آنها ممکن است حتی بعد از شنیدن تجربیاتت، همچنان بخواهند برای شغل تو درخواست دهند. بعضیها فقط به یک شغل نیاز دارند و میتوانند مسائلی را که مطرح کردی تحمل کنند (کلا بعضی از آدمها بهتر از بقیه میتوانند مشکلات محل کار را نادیده بگیرند). بعضیها ممکن است تصمیم بگیرند درخواست دهند و طی فرآیند جذب نیرو، خودشان اطلاعات بیشتری کسب کنند چون صرفا درخواست دادن، تعهدی برایشان ایجاد نمیکند که حتما شغل را قبول کنند. بعضیها هم شدیدا خوشبین هستند و به هر حال درخواست میدادند، صرفنظر از حرفهای تو.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.