سئوال:
مشاور عزیز، من رهبر تیم خلاق استارتآپی هستم که با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکند. اینجا به بدترین شکل ممکن اداره میشود. دو نفر بالاتر از من هستند، مدیر ارشد «لورنا» و مدیر کل «ایگناتیوس». لورنا آدم بدی نیست اما گاهی تمام حقایق را نمیگوید و سعی میکند با ماجرا و داستان درست کردن، از صحبتهای جدی فرار کند. او بخش زیادی از کارش را به ایگناتیوس محول کرده که به شدت غیرحرفهای و تدافعی است و لورنا اصلا عیب و ایرادهایش را نمیبیند.
طی مدتی که اینجا کار میکنم، از وقتی ایگناتیوس تصمیم گرفت مسوولیت پروژه ما را بر عهده بگیرد، من بارها در جمع مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفتهام. هر اشتباهی که رخ میدهد دیواری کوتاهتر از دیوار من پیدا نمیکند و کلا با من رفتار مناسبی ندارد. هفته پیش این رفتارها به اوج خودش رسید. بلافاصله بعد از اتمام ویرایشی که ایگناتیوس از من خواسته بود انجام دهم (که کاملا در حوزه وظایف من بهعنوان رهبر تیم است)، ایمیلی با لحن عصبانی از او دریافت کردم. آنقدر تند نوشته شده بود که حتی بین جملهها نقطه نگذاشته بود. و البته با کلی دروغ بیشرمانه. این ایمیل را به لورنا هم فرستاده بود.
درست روز بعد از آن، ساعات کار من ۷۵ درصد کاهش یافت. به من گفتند که این موقتی است. لورنا هم یکدفعه، نه گذاشت، نه برداشت و به من گفت: «فکر کردم خلق و خویت به هم ریخته.» فکر کنم منظورش طرز برخورد من است، هرچند که در جواب همان ایمیل، کلی بازخورد مثبت دادم، از واژه لطفا استفاده کردم و با حسننیت، پیشنهادهایی مطرح کردم درحالیکه ایگناتیوس چند تا دروغ فاحش گفته بود که قبلا با اسکرین شاتهایم، خلافش را ثابت کرده بودم. بهعلاوه، به شخصیتم حمله کرده بود و از انجام ویرایشی که وظیفهاش بود سرباز زده بود.
بدتر از همه، این روزها داریم یک نیروی جدید را آموزش میدهیم و من مجبورم مدام بابت رفتارهای ایگناتیوس عذرخواهی کنم یا اشتباهاتش را توضیح دهم. کارمندها دچار پارانویا شدهاند. نمیدانند شغل دارند یا نه چون او، یا صدها وظیفه به آنها محول میکند یا کلا نادیدهشان میگیرد. از همه اینها بدتر، به تازگی فهمیدم که نیروهای جدید ردهپایینتر از من، حقوقشان از من بیشتر است. راستی! ۶ ماه است که با من قرارداد نبستهاند.
من بهخاطر نیاز مالی و ساعات کار انعطافپذیر این شغل، تا الان استعفا ندادهام اما حالا در نقطهای قرار دارم که آماده استعفا هستم. اما اگر بروم، پروژهای که از صفر تا صد در دست من بوده، که روابط دوستی، سلامت جسمی و روحیام و ثبات خانوادگیام را فدایش کرده بودم، به ایگناتیوس واگذار میشود و کلا کنسل میشود. از بین میرود. هیچوقت عملی نمیشود. من این پروژه را طی دوران کرونا پیش بردم. آن هم با یک تیم که هر یک از اعضایش یک جا بودند، آن هم بهعنوان کسی که اولینبار در سمت مدیریتی بوده. تازه، در این دوران، مریضی سختی هم داشتم. برای همین دوست دارم این پروژه با موفقیت به پایان برسد. دوست دارم بروم اما نمیخواهم زمانی که برایش گذاشتهام هدر برود. چطور از خیر آن بگذرم؟
پاسخ مشاور:
دوست عزیز،
خدای من! استعفا بده!
تو مورد بدرفتاری و افترا قرار گرفتهای. ساعات کارت ۷۵ درصد کاهش یافته، آن هم بهعنوان مجازات توهینی که نکردهای. همکارانت دچار سوءظن هستند. سازمان به درستی اداره نمیشود و ماندن در آنجا همین حالا به روابط دوستی و سلامتیات لطمه وارد کرده.
درک میکنم که دوست داری اتمام پروژه را ببینی اما به چه قیمتی؟ هزینهاش اصلا منطقی نیست.
صراحتا بگویم، حتی اگر سازمان به خوبی اداره میشد و هیچکدام از این مشکلات وجود نداشت، باز هم به تو میگفتم اگر میخواهی بروی، برو. این ماهیت کار است. اینها روابط کاری هستند: نباید به پروژهای که کارفرما به تو محول کرده، وابستگی احساسی و شخصی داشته باشی که آن را نسبت به علایق خودت، در اولویت قرار دهی. منظورم این نیست که نباید برای کارت انرژی و وقت بگذاری یا نباید عمیقا به آن اهمیت دهی. اما از این حقیقت غافل نشو که تو داری کارت را میفروشی و به جایش پول میگیری و وقتی این معامله دیگر منطقی نیست، باید بدون احساس گناه، راهت را بگیری و بروی (برعکس این هم در مورد کارفرما صادق است. آنها هم اگر حس کنند از نظر کاری، برایشان سودی نداری میتوانند عذر تو را بخواهند).
اگر در سازمانی کار میکردی که عملکرد درستی داشت اما با اهداف حرفهای تو همسو نبود، قضیه کمی فرق میکرد. اما شرایط تو فراتر از اینهاست. تو در اینجا مورد بدرفتاری هستی، حتی مورد تعرض هستی. این سازمان به شدت دچار هرج و مرج است.
میدانم که خودت را وقف پروژه کردهای و حس میکنی اگر بروی، انگار همه تلاشهایت بیثمر میماند. اما تو زمان و انرژیات را گذاشتهای، صرفنظر از اینکه الان چه کار کنی. اینها هزینه داشتهاند. این هزینهها سر جایشان هستند، صرفنظر از اینکه چه تصمیمی بگیری. به این فکر کردی که اگر بمانی، در آینده چه هزینههای دیگری متحمل خواهی شد؟
به عبارت دیگر: آیا ماندن و بیشتر مورد توهین قرار گرفتن و سلامت و روابط را به مخاطره انداختن، منطقی است، صرفا به این امید که به خودت بگویی همه اینها یک دلیلی داشته؟ وقتی پای سلامتی و روابط دوستانه و خانواده در میان باشد، فکر نمیکنم پروژه برایت آنقدر ارزشمند باشد. تازه! حتی اگر بمانی و پروژه را تمام کنی، از کجا معلوم که در آینده بتوانند آن را حفظ کنند یا ارتقایش دهند؟ با توجه به وضعیت این سازمان، معلوم نیست چه بلایی سر آن بیاید.
سازمانهای ناکارآمد خوب بلدند کارمندها را شستوشوی مغزی دهند. اگر برای مدت طولانی در چنین محیطی کار کنی، چیزهای غیرنرمال به مرور برایت عادی خواهند شد. به مرور، چیزهایی را میپذیری که اصلا نباید بپذیری (مثل اینکه دربارهات دروغ بگویند یا سرت داد بزنند). حتی ممکن است خودت را زیرسوال ببری! بدتر از همه، ممکن است طرز تفکری که آنجا به تو القا شده، در شغل بعدیات نیز مثل سایه دنبالت بیاید و برایت دردسر درست کند، بهخصوص اگر در یک سازمان کارآمد مشغول بهکار شوی. مثلا اگر در شغل سابقات بهخاطر اشتباهات کوچک، تنبیهات کردهاند، ممکن است عادت کنی روی اشتباهاتت سرپوش بگذاری. و اگر سازمان جدید، دارای مدیریت بهتری باشد، این برایت دردسرساز میشود.
درست مثل هر رابطه سمی و ناکارآمد، وقتی برای مدت طولانی در یک سازمان سمی میمانی، حس نمیکنی که باید از آن رابطه بیرون بیایی و مغزت برایت دلایل مختلف برای ماندن پیدا میکند.
قبلا در جایگاهی نبودی که بخواهی استعفا دهی اما حالا هستی. لطفا نگذار این فرصت از دست برود.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.