سئوال:
مشاور عزیز، سال گذشته، همزمان که موقعیت شغلیام به خطر افتاده بود، با ستون شما در فوربس آشنا شدم. رئیسم استعفا داد و شرکت، یک مدیر جدید به نام «تام» استخدام کرد که زندگی ما را به فنا داد.
هدف تام این بود که سرسختی اش را به صاحب شرکت ثابت کند. او یک مدیر مستبد بود. از همان لحظهای که پشت میز مدیریت نشست، شروع به انتقاد و زورگویی به من و همکارانم کرد. سه ماه پس از ورود تام، تصمیم گرفتم دنبال کار بگردم. همه تلاشم را کردم تا قبل از اینکه تام اخراجم کند، یک شغل جدید پیدا کنم. برای همین تا جایی که میتوانستم مصاحبه کردم. اما موفق نشدم. تام بدون اطلاع قبلی اخراجم کرد (البته حسم به من میگفت که دیر یا زود این اتفاق میافتد و باید بروم).
خوشبختانه در همان هفتهای که اخراج شدم، یک پیشنهاد شغلی دریافت کردم و یک هفته بعد، یک پیشنهاد دیگر. شغل جدیدم از زمین تا آسمان با شغل سابقم فرق دارد. همکارانم باهوشتر و مهربانترند. سطح مدیریت شرکت به مراتب بالاتر است. این شغل از هر جهتی از شغل سابقم بهتر است. هفت ماه پس از استخدامم در این شرکت، یک نمایشگاه تجاری برگزار شد و من به مدت سه روز، مسوول غرفه شرکت بودم. یک شب، با همکارانم که حدود ۱۰ نفر میشدیم، برای شام دور هم جمع شدیم. یکی از همکارانم پرسید: «چطور شد که از شرکت قبلی بیرون آمدی؟». من هم داستان خودم و تام را تعریف کردم. یکی از همکارانم که در میز بغلی نشسته بود، شروع کرد به خندیدن. و در حالی که میخندید، گفت: «تام راندولف اخراجت کرده؟ او رئیس من را هم اخراج کرده!». من رئیس او را نمیشناختم اما ده دقیقه بعد، در همان رستوران او را دیدم. همکارانم بیصبرانه منتظر بودند تا به رئیسشان بگویند که تام، کارمند جدید (که من باشم) را هم اخراج کرده. از قرار معلوم، همه آنها تام را میشناختند و داستانهای فراوانی درباره سبک مدیریتیاش شنیده بودند. شاید برایتان عجیب باشد اما اخراج شدن توسط تام، به من اعتبار داد! وقتی همکارانم، من را به خاطر اینکه توسط بدترین مدیر دنیا اخراج شده بودم، تشویق کردند، اعتماد به نفس گرفتم.
مکالمه کوتاه سر میز شام به من یادآوری کرد که دیگران چقدر راحت میتوانند ذهنیت ما را نسبت به خودمان تغییر دهند. درست است که تام آدمی نبود که برایش احترام قائل شوم اما اینکه او این قدرت را داشت که اخراجم کند (و نهایتا این کار را کرد)، باعث شده بود احساس آزردگی کنم. اما صحبتهای آن شب در رستوران باعث شد این ذهنیت در من تغییر کند.
اخراج شدن نه تنها بد نبود، بلکه فوق العاده بود، از چند جهت. اولا، ترسم از اخراج شدن باعث شد زودتر و جسورانهتر از همیشه به دنبال کار بگردم. دوما، اخراج شدن توسط تام به من یادآوری کرد که من و کارت ویزیتم یکی نیستیم. من ارزشمندم، چه شغل داشته باشم چه نداشته باشم. و در نهایت اینکه، اخراج شدن باعث شد چشمهایم باز شود و بپذیرم که تعیین مسیر شغلیام بر عهده خودم است. آدمی مثل تام میتواند در زندگی هر کسی ظاهر شود. هر کسی ممکن است چیزی را که من تجربه کردم، تجربه کند. فهمیدم که موقعیت من، اصلا غیر عادی نیست. و این درسی است که یاد گرفتم. از این به بعد در مسیر شغلیام در کمال آگاهی و هوشیاری خواهم بود.
پاسخ مشاور:
دوست عزیز، من تو را به خاطر درسی که از این تجربه تلخ گرفتی، تحسین میکنم. هدف او، تضعیف تو بود اما تو قدرتمندتر شدی و این فوق العاده است.
آدمهایی مثل تام، بیدلیل سر راه ما قرار نمیگیرند. انگار دنیا میدانست که تو داری استعدادهایت را هدر میدهی و آماده پیشرفت هستی.
دنیا معلم بزرگی است و دوست دارد به ما درس بدهد. هر بار یک درس جدید و سختتر از قبل.
گاهی مانعی بر سر راهمان قرار میدهد. اولین واکنش ما این است که عصبانی میشویم، به آسمان نگاه میکنیم و خط و نشان میکشیم. سپس، پس از کلی تلاش از مانع عبور میکنیم و میفهمیم که وقتی از یک مرحله عبور میکنیم و وارد یک مرحله جدید میشویم، چقدر زندگیمان بهتر از قبل میشود.
اخراج شدن میتواند از نظر شغلی به نفعت باشد. پنج مزیت اخراج شدن از این قرارند:
- اخراج شدن کمک میکند اهداف خود را مشخص کنی. وقتی ناگهان شغل خود را از دست میدهی، مجبور میشوی به چیزهایی که در آن شغل از دست دادهای، فکر کنی و تصمیم بگیری که از شغل بعدی چه میخواهی. اخراج شدن تو را از خواب بیدار میکند و وادارت میکند درباره حرفه ات فکر کنی. این شاید دردناک باشد اما به نفعمان است.
- اخراج شدن، منابعی را که در اختیار داری به تو یادآوری میکند که به ندرت به آنها فکر میکنی. منظورم از منابع، سرسختی، جدیت، شوخ طبعی، اشتیاق و ایمان به خودت است.
- وقتی تقلا میکنی در یک شرکت بمانی یا رضایت عدهای را جلب کنی، استرس میگیری. اخراج شدن، تو را از فشار و استرسی که در شغلت داشتی میرهاند. در میان همه فشارهایی که پس از اخراج شدن به تو وارد آمده، حداقل اینکه مجبور نیستی فردا به آن شرکت برگردی، خوشایند است.
- اخراج شدن به تو یادآوری میکند که دیدگاه تو نسبت به خودت، تحت کنترل هیچکس به جز خودت نیست. در همین لحظه، آدمهای زیادی در حال اخراج شدن هستند و باید تصمیم بگیرند که به خاطر اخراج شدن، احساس بدی نسبت به خودشان داشته باشند یا نه که گزینه دوم درست است.
- اخراج شدن مجبورت میکند تحقیق کنی و ارزش بازار خودت را بشناسی. باید درباره حقوق و پاداش شغل آینده ات تصمیم بگیری. تو مخارجی داری، درست مثل همه. از طرف دیگر، رزومه و سوابقی داری که ارزش دارند، شاید بیشتر از آنکه فکرش را میکنی. اخراج شدن وادارت میکند دنبال شغل جدید بگردی و روی خدماتی که ارائه میدهی، قیمت بگذاری و این گامی است که همه کارکنانی که دوست دارند به اندازه استحقاقشان حقوق بگیرند، باید بردارند.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.