دانیل باتسون میگه چرا انسانها کلک میزنند و تزویر و ریاکاری میکنند؟ مکانیسمی که میتونی باهاش خودتو گول بزنی چی هست؟
…
پس در واقع چیزی به نام انسان خوب و بد نداریم. امکان نداره بتونی بگی این آدم خودش خوبه، ولی اطرافیانش بده و یا برعکس. شما انعکاس اطرافیان خودت هستی و به همین دلیل هست که پدیده نفاق و دورویی آنقدر فراگیر هست، چون در واقع default انسانهاست.
هفته قبل دوست خوب و همکلاسی قدیمیم، آقای احمد عابدینی، سخنرانی جالب آقای دکتر آذرخش مکری با موضوع «بررسی روان شناختی تزویر و ریا» رو برام فرستاد. خیلی خوشم اومد. اگه حدود ۴۵ دقیقه وقت آزاد دارید، گوش کنید. خیلی فشرده بود و باید حتما یه بار دیگه هم بشنومش.
سخنرانی های دیگه ای از ایشون در یوتیوب وجود داره (اینجا)، که اگه دوست داشتید، می تونید به اونها هم گوش کنید.
The issue of moral hypocrisy
– hypocrisy as “a pretense of having desirable or publicly approved attitudes, beliefs, principles, etc. , that one does not actually possess”
دورویی یعنی نشان دادن صفات مقبول اجتماع درحالیکه شما اون صفات رو ندارید.
– “a motive to appear moral in one’s own and others’ eyes, while, if possible, avoiding the cost of actually being moral”
تمایل به اینکه شما در نظر دیگران اخلاقی به نظر بیاین بدون اینکه هزینه های اخلاقی رو بپردازین.
– وقتی مردم بتونن بهانه ای برای کار غیراخلاقیشون بتراشند، یکدفعه احساس عذاب وجدان میره و چهره اخلاقی هم میگیرند.
یعنی آدمهای اخلاقی اگر بهشون فرصت بدی کلک بزنند، خیلی قشنگ این کارو میکنند و حس حق به جانب هم میگیرند.
– آقای Daniel batson کتابی داره بنام what’s wrong with morality? که در این کتاب میگه:
اونایی که فکر میکنن از راه اخلاقیت میشه جامعه رو درست کنند، باید بدانند آدمهای اخلاقی پاش بیفته، کلک میزنند و قیافه حق به جانب هم میگیرند.
– چطور آدمها به سادگی میتونن به خودشون کلک بزنند؟
فروید برای جواب این سوال به مکانیسم دفاعی Disavowal اشاره کرد. (مکانیسمی است که وقتی ترومایی برای فرد رخ میدهد، جنبه تروماتیک آن انکار میشه و جنبه غیرتروماتیکش فتیش میشه) و عده ای دیگر به مکانیسم دفاعی Splitting و Dissociation اشاره کردند. تقلب در سانسور فراموش میشود.
– They denote circumstances in which one consciously holds (or is capable of holding) two attitudes toward the same perception
شرایطی که یک نفر آگاهانه قادر است دو نگرش متفاوت در مورد یک چیز را نگه دارد. مثلا نگرش اینکه حق شماست برنده بشی، ولی من برنده شدم و کاملا قانونی هم بوده است.
– روانشناسها اصطلاح دیگری دارند بنام:
– Superego Lacunae
روانکاوان اصطلاح دیگری را بنام حفره سوپر ایگو برای این موضوع بکار میبرند.
– The Perverse Attitude Toward Reality
نگرش منحرف به واقعیت: هم معتقدی نتایج کار ایراد داره، هم معتقدی شما باید برنده بشی
۱. Moral Hypocrisy Is a Form of Narcissism
شکلی از نارسیسم است. نارسیسم واقعیت را هرطور دلش میخواد تفسیر میکنه
2. Moral Hypocrisy Results from Superego Weakness
3. Moral Hypocrisy Is Inversely Proportional to Moral Responsibility/Integrity
4. Descriptively, Moral Hypocrisy Entails Disavowal/Dissociation
– Antihypocrite
ضد ریا: بعضی آدمها مطلقا زیر بار نمیرن که غیر قانون نامه عمل کنند. که در حوزه هایی مثل اوتیستیک و آسپرگر و عقب مانده ها دیده میشود که هیچوقت دروغ نمیگویند و هیچوقت ریا نمیکنند نه بخاطر اخلاقی بودنشان، بلکه بخاطر اجبار ذهنشون.
– هلن اسمیت: یک خانم که کیس فروید بوده معتقد بوده:
حلول روح شاهزاده هندی در وجودش است
تماس با ساکنان مریخ داره
روح ماری آنتوانت را همزمان داره و همزمان هلن اسمیت هم هست
—آقای Theodore Flournoy در کتابش با نام From India to the Planet Mars (1900) میگه:
Subpersonalities linked to real-life (but forgotten) events
انسانها ساب پرسونالیتی دارند،
–Pierre Janet
Psychasthénie
Reduction in psychological tension (abaissement du niveau mentale)
ژانه معتقد بود که وقتی انسانها در فشار و استرس هستند، بافت همبند روانی لق میشه و آنچه در ذهنتان هست پخش میشه لذا شما دچار Dédoublement de la personalité میشوید. لذا شخصیت شما میتونه چند تکه بشه. در قدیم صد سال پیش، اوج این چند تکه شدن رو اسکیزوفرنی میگفتند و میگفتند اینا بافت همبند روانیشون ضعیف شده.
–Eugen Bleuler
Schizophrenia
Zerreissung (tearing apart)
Spaltung (splitting)
-هسته مرکزی اسکیزوفرنی
Loosening of association (Lockerung) و Splitting (instead of dissociation هسته مرکزی اسکیزوفرنی را میسازند.
Splinter تراشه Psyches
همون زمان از بلوئلر و یونگ پرسیدند چرا بافت همبندشون مشکل داره؟ اونا جواب میدادند قطعاتی از خودآگاه وجود داره بنام Splinter Psyches که اینها ناشی از تروما هستند، یعنی وقتی تروما رو تجربه میکنی، تیکه هایی از روانت بصورت تراشه جدا میشه و در مغزتون میمونند و به هم میچسند و به همین دلیل شما میتونی معتقد با ایمان یا کشیش باشی، ولی همزمان کودک آزاری جنسی هم کنی. البته این حرفها سمبولیک است
Complexes:
Cluster of ideas cemented together by powerful affect
– اما چه چیزی باعث گسیختگی تداعی ها می گردد؟
جونگ
Jung: intensity of the experience جونگ بر شدت تجربه وقایع تروماتیک تاکید میکند.
Bleuler: pre-existing organically-based mental enfeeblement
بلولر بر تضعیف بافت روانی همبند تاکید دارد.
انسان نرمال Splinter Psyches نداره یا اگر داره خیلی کوچیک هستند، اینها ناشی از وقایع تروماتیک هستند و اگر این وقایع تروماتیک خیلی شدید باشه یا این اسپلینتر سایشیها خیلی بزرگ میشن یا بافت همبند مغز ضعیف میشه و نتیجه اش حالتی میشه که فرد دوشخصیتی میشه و فرد دچار حالت های تجزیه ای میشه.
–Hysteria as malingering
داستان این موضوعات هیستری و تجزیه و بافت همبند در روانپزشکی به سمت اسکیزوفرنی و سایکوز میره و مابقی اونها که سایکوز ندارن، اینا فیلم بازی کردن malingering هست
مغز سالم نمیتونه دو چیز کاملا متضاد رو کنار هم نگه داره.
– قدیم روانپزشکها میگفتن ما با صفات اخلاقی کاری نداریم
– The Therapeutic Trend
ولی مسائل اخلاقی دوباره داره وارد روانپزشکی میشه
– بازگشت به مقوله رفتار اخلاقی در علوم رفتاری ( یعنی چه عواملی باعث شدند که اخلاق دوباره وارد حوزه روان پزشکی بشه ):
۱-تحولات معاصر در نظریه تکامل: پیشرفت نشون داد حتی اخلاق تا حدودی در حیوانات هم وجود داره مثلا میمون برای جفتش دنبال میمونی میگرده که دست بزن نداشته باشه. تکامل کاری کرده که برخی اوقات ما باید اخلاق رو نشون بدیم، حتی اگه نداریم،چون ارزش بقا داشته حتی در حیواناتی مثل میمونها
۲-یافته های ملکولی
وقتی اکسی توسین به انسانها میدی بامحبت تر میشن
۳-اعتلای جایگاه همدلی (empathy)
۴-آسیب شناسی سایکوپاتی
۵-توجه مجدد به مسئله ”اراده“ و خویشتنداری
دانیل باتسون میگه چرا انسانها کلک میزنند و تزویر و ریاکاری میکنند؟ مکانیسمی که میتونی باهاش خودتو گول بزنی چی هست؟
آزمایشات (مثل آزمایش شیر یا خط و انتخاب مورد برای خود) و مطالعات نشون داد:
اگر انسانها آگاهی از خودشونو بالا ببرند، تزویر شون کمتر میشه
وقتی برای آدمها توضیح بدی کار اخلاقی و غیر اخلاقی چی هست، در آزمایش، میزان تزویر شون باز هم کاهش پیدا میکنه.
ولی جالب بود که اگر دو حالت بالا رو ترکیب میکرد، افراد ناگهان کلک میزنند و باز تزویر در آزمایش افزایش پیدا میکرد.
او در نهایت گفت: انسانها متظاهر و ریاکارند، مگر بر اثر فشار جمع و فشار افزایش خود آگاهی و فشار دیکته کردن کم کم اخلاقی میشن، ظاهرا این آزمایشات برگ برنده ای برای فروید بود که میگفت انسانها ذاتا غیر اخلاقی هستند یعنی id هستند و بعدا کم کم اخلاقی میشن.
– The Situationist Stance
روانشناسی مدرن میگه احساس شرم ورژن معیوب احساس گناه است یا به عبارت دیگه احساس گناه بالغ است و احساس شرم نابالغ است.
درصورتیکه باتسون میگه اول شرم هست، بعد گناه. یعنی شرم سازنده گناه است، یعنی اول فرد سعی میکنه جلوی دیگران نمای خوبی داشته باشه و اگر نگات میکنن و مراقبت هستن و بهانه نداری، مجبوری اخلاق رو رعایت کنی و اگر بهانه داری میتونی از زیر اخلاق در بری.
بعد وقتی آگاهی افراد بالاتر میره، جلوی بهانه هایشان گرفته میشه و اخلاقی تر میشن. یعنی انسان اخلاقی از انسان متظاهر و ریاکار ساخته میشه نه برعکس.
گفته شد که ما عنصر عمومی بنام صداقت نداریم و رفتارهای ما به شدت وابسته به محیط هستند.
اینکه گفته میشه ذات بشر ثابت است اشتباهه و به شدت وابسته به محیط است.
روند دیگر در تئوری شخصیت:
– The Narrative Construct Stance
میگه اگر افراد صفات اخلاقی دارند و خودشونو اخلاقی میدونن، این نیست که واقعا اخلاقی هستن، بلکه داستانسرایی هایی هست که درباره خودشون دارند و در واقع انسانها چیزی نیستن جز تثبیتهایی که به خود میدهند.
دو نظریه افراطی گفته شد که میشه به هردو معتقد بود.
تصور ما این است که self یا خود ما قائم به خود ماست، در حالیکه نظریه narrative Construction of the self و نظریه The Situationist Stance of the self میگه:
خود self شما برآیندی است از فشارهایی که از سمت محیط به شما وارد میشن، در جهت آگاهی و افزایش reflection انعکاس به خود، و وقتی این فشارها کاهش داده میشه، شما به default خودت برمیگردی که همون تزویر و غیراخلاقی بودن هست و وقتی این فشارها افزایش پیدا میکنه شما به سمت صداقت و اخلاقی بودن سوق داده میشوید.
حرف نهایی این هست که نفاق و تزویر خطای دیگران نیست، زیرا اصلا self اینجوری تکامل پیدا میکنه. اول شما ادای کمک به دیگران رو در میاری، ادای دوستانه بودن رفتارتو در میاری و بعد با افزایش و تقویت این ها و تصویری که از خودت میسازی،کم کم این قضیه رو درونی سازی می کنی،یعنی بعد از صد سال، بر می گردیم به مفهومی که فروید گفته بود: درون فکنی سوپر ایگو
Introjection of parental morality
پس در واقع موضوع این نیست که انسان ها ذاتشون خوب هست یا بد، بلکه این ذات شکل می گیرد.
پس در واقع چیزی به نام انسان خوب و بد نداریم. امکان نداره بتونی بگی این آدم خودش خوبه، ولی اطرافیانش بده و یا برعکس. شما انعکاس اطرافیان خودت هستی و به همین دلیل هست که پدیده نفاق و دورویی آنقدر فراگیر هست، چون در واقع default انسانهاست.