چه مسائلی را نزد همکاران خود بازگو نکنیم؟

سئوال:

مشاور عزیز،
من در یک استارت‌آپ مشغول به کار هستم. این شرکت به سرعت در حال توسعه است، به همین علت هر هفته نیروهای جدید وارد شرکت می‌شوند و به همان نسبت، کارکنانی نیز شرکت را ترک می‌کنند. من شغل‌های بدتر از این هم داشته‌ام، اما مشکل اینجاست که مدیران این شرکت بی‌تجربه‌اند و کارکنان کم‌تجربه را برای پست‌های مدیریتی انتخاب می‌کنند.
یک روز که با همکارانم درد دل می‌کردیم، اشتباه کردم و احساس واقعی‌ام نسبت به شرکت و مدیریتش را به آنها گفتم. پس از مدتی، مدیرم «لین» من را به دفترش فراخواند و پرسید که آیا نگرانی خاصی دارم یا نه. من از اینکه همکارانم از اعتماد من سوء استفاده کرده بودند ناراحت شدم؛ اما صادقانه به لین گفتم: «هفده ماه پیش که همکاری‌ام را با شما شروع کردم انگیزه بیشتری داشتم، اما حالا کار کردن برایم تبدیل به یک کابوس شده.» او در پاسخ گفت: «اگر مشکلی پیش آمد، دوست دارم مستقیما با خودم صحبت کنی.» به او نگفتم که بارها این مشکلات را مطرح کرده‌ام اما او اهمیت نداده است. فکر می‌کنم که او به احساس و مشکلات من کوچکترین اهمیتی نمی‌دهد. او فقط من را به دفترش دعوت کرد تا به‌طور غیرمستقیم این پیام را به من بدهد: «می‌دانم که ناراضی هستی و درباره احساست با همه صحبت می‌کنی. حواست را جمع کن.» حالا که همکارانم، من را به مدیرم فروختند، قصد دارم یک کار جدید پیدا کنم. فکر می‌کردم می‌توانم به آنها اعتماد کنم اما اشتباه می‌کردم. جالب اینجاست که وقتی دور هم نشسته بودیم و درباره وضعیت نابسامان شرکت صحبت می‌کردیم، به نظرم آنها بیشتر از من از شرایط شاکی بودند.
آیا اعتماد کردن به همکاران اشتباه است؟ شما چه فکر می‌کنید؟

پاسخ مشاور:

دوست عزیز، اگر می‌خواهی درک بهتری از این مساله داشته باشی، به جای آنکه همکارانت را سیاه یا سفید ببینی، به مقوله «ترس و اعتماد» فکر کن. هفده ماه پیش که تازه کارت را شروع کرده بودی، فرهنگ سازمان را می‌پسندیدی چون اعتماد بیشتری وجود داشت، اما حالا جو بی‌اعتمادی بر سازمان حاکم شده است. متاسفانه، این یک اتفاق رایج در شرکت‌هایی است که به سرعت در حال رشد و توسعه‌اند. همزمان که یک سازمان بزرگ‌تر می‌شود، جلب اعتماد کارکنان برای مدیران سخت‌تر می‌شود. آنها از ترس اینکه مبادا کنترل اوضاع از دستشان خارج شود، سیستم‌ها و فرآیندهای «شرکت‌های بزرگ» را به اجرا در می‌آورند. در چنین شرایطی، سبک «زندگی ماشینی» در سراسر سازمان سرایت می‌کند و همه کارکنان و مدیران، اسیر چارچوب‌ها و قوانین دست و پاگیر می‌شوند و اعتمادسازی، مهم‌ترین عاملی است که از ماشینی شدن جلوگیری می‌کند.

وقتی اعتماد از در بیرون می‌رود، ترس وارد می‌شود و بر محیط کار سایه می‌اندازد. من مطمئنم که همکاران تو به میل خودشان رازت را برملا نکرده‌اند. در یک فضای مبتنی بر ترس، اعتماد کردن به همکاران دشوار است و رازداری دشوارتر. از دست همکارانت عصبانی نباش. تو این جسارت را داشتی که نگرانی‌هایت را با آنها درمیان بگذاری. اگر لین آن‌قدر متزلزل است که به این خاطر رفتارش را با تو تغییر داده، پس او مدیر شایسته‌ای نیست. ترس باعث می‌شود دست به کارهای ناپسندی بزنیم. در یک محیط مبتنی بر ترس، وقتی کارمندی مورد سرزنش قرار می‌گیرد، برای آنکه خودش را تبرئه کند، ممکن است پای فرد دیگری را به میان بکشد یا تقصیر را به گردن همکارش بیندازد. در هر حال، چه در این سازمان بمانی و چه استعفا بدهی، بهتر است بعضی مسائل را حتی پیش نزدیک‌ترین همکارانت بازگو نکنی، از جمله:

  1. اگر شغلت را دوست نداری، راجع به این موضوع با کسی صحبت نکن. می‌توانی پنهانی به دنبال کار جدید بگردی، اما به همکارانت نگو که از شغلت ناراضی هستی. این موضوع ارتباطی به آنها ندارد.
  2. اگر مدیر یا مدیرانت را دوست نداری، احساست را به همکارانت نگو. اگر بگویی، ممکن است ناخواسته رازت را فاش کنند و تو را به دردسر بیندازند.
  3. اگر به دنبال شغل جدید هستی، درباره‌اش با کسی صحبت نکن. وقتی شغلی به تو پیشنهاد شد و آن را پذیرفتی، آن وقت می‌توانی همکارانت را در جریان بگذاری.
  4. درباره وضعیت مالی، درآمد و هزینه‌هایت چیزی به همکارانت نگو، حتی اگر آنها تو را در جریان مسائل مالی‌شان قرار می‌دهند. اگر شرایط مالی خوبی داشته باشی، ممکن است حس حسادت آنها را بر انگیزی. اگر از نظر مالی در مضیقه باشی، سوژه گفت‌وگوهایشان می‌شوی. مردم وقتی ناراضی یا بیکارند، دوست دارند پشت سر دیگران بدگویی کنند. بهانه به دست آنها نده.
  5. اگر احساس می‌کنی شغلت در حد و اندازه تو نیست، درباره این موضوع به همکارانت چیزی نگو. اگر به آنها بگویی: «برای ماندن در این سازمان، لازم نیست باهوش یا باسواد باشید»، چه احساسی پیدا می‌کنند؟ مطمئنا احساس خوبی نخواهند داشت.
  6. اگر برنامه‌ریزی کرده‌ای و قصد داری در آینده دور، از شغلت استعفا دهی، رازت را به کسی نگو. اگر همکارانت را در جریان برنامه‌های جاه‌طلبانه‌ات قرار دهی، از اینکه هیچ برنامه‌ای ندارند و خودشان را به این سازمان محدود کرده‌اند، احساس بدی پیدا خواهند کرد.
  7. اگر به یکی از همکارانت علاقه پیدا کرده‌ای و تصمیم به ازدواج داری، مادامی که رسما از او درخواست نکرده‌ای، کسی را در جریان قرار نده. زمانی که رابطه شکل گرفت و جدی شد، ابتدا مدیر سازمان را در جریان بگذار. او باید این خبر را از تو بشنود، نه از همکارانت.
  8. اگر آژانس‌های کاریابی دائما با تو تماس می‌گیرند، لزومی ندارد این موضوع را در سازمان جار بزنی. این موضوع فقط به خود تو مربوط است. اگر همکارانت به اندازه تو پیشنهاد شغلی دریافت نکنند، ممکن است نسبت به تو حسادت بورزند و حسادت، روحیه تیم را تضعیف می‌کند.
  9. اگر قوانین سازمان را زیر پا گذاشته‌ای (مثلا مرخصی استعلاجی گرفتی در حالی که بیمار نبودی)، این موضوع را به کسی نگو. اگر رازت را فاش کنی، عواقب آن دامن خودت را خواهد گرفت.
  10. اگر قصد داری به واحد دیگری منتقل شوی، این موضوع را به همکارانت نگو. ممکن است یکی از آنها نزد مدیریت برود و بگوید: «حدس بزن چه کسی بدون اطلاع تو تصمیم گرفته انتقالی بگیرد؟»

هرچه محیط سازمان سالم‌تر باشد، حتی اگر ناخواسته حرفی از دهانت بپرد، نگران نمی‌شوی که مبادا رازت به گوش دیگران برسد. اما اگر محیط سازمان ناسالم باشد، مجبور می‌شوی مراقب تک تک کلماتی که از دهانت خارج می‌شود باشی. اگر محیط کار تو به قدری بد است که به جز آب و هوا، نمی‌توانی با خیال راحت درباره موضوع دیگری صحبت کنی، این یک زنگ خطر است.

  1. در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کرده‌اند، قبل از پذیرش و به‌کارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
  2. لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا