سئوال:
مشاور عزیز، شغل من، فروش خدمات حرفهای است. عاشق کارم هستم. فروش مشاورهای و کار با مشتریان در بلندمدت را واقعا دوست دارم. تاکنون در سه شرکت خدمات حرفهای فعالیت کردهام و مسوولیت توسعه کسبوکار را بر عهده داشتهام. در دوره تصدیام توانستم درآمد این سه شرکت را به میزان چشمگیری افزایش دهم. وقتی در حوزه فروش خدمات حرفهای کار میکنید، باید با سراسر سازمان در ارتباط باشید. حاضر نیستم به هر قیمتی قرارداد ببندم و وجههام را میان کارکنان به خطر بیندازم. تنها در صورتی قرارداد میبندم که بدانم همکارانم از عهده انجام کارهای پس از آن برمیآیند. خوشبختانه از این نظر خیلی خوش شانسم چون برای سه شرکت فوقالعاده کار کردهام.
همیشه از فروش خدماتمان احساس خوبی داشتم چون میدانستم اعضای تیم کارشان را به بهترین نحو انجام میدهند. دو سال پیش برای شرکتی کار میکردم که به سرعت در حال رشد و توسعه بود. در آنجا هم مسوولیت توسعه کسبوکار را بر عهده داشتم. آنقدر قرارداد میبستیم که شاید باورتان نشود. مدیر ارشد اجرایی که نامش «بارنی» بود یک معاون جدید استخدام کرد و بخش خدمات مشتری را به او سپرد. کارمند جدید، فاجعه بود. ناگهان کیفیت خدمات به شدت پایین آمد. مشتریان شوکه شده بودند. من هم همینطور. نه تنها کسب و کارمان داشت از دست میرفت، بلکه اعتبارمان نیز خدشهدار شده بود.
من با بارنی رابطه خوبی داشتم و با او روراست بودم. او در اعماق وجودش میدانست که آدم نامناسبی را استخدام کرده اما نمیخواست اقرار کند یا برای بهبود اوضاع کاری کند.
به او گفتم اگر از شرایط سر در نیاوریم و نتوانیم مشکل خدمات مشتری را رفع کنیم، مجبور میشوم استعفا دهم.
سعی کردم مودبانه و حرفهای رفتار کنم، اما به او گفتم که ۲۰ سال برای ساختن ارتباطاتم تلاش کردهام و نمیخواهم به خاطر کارمند جدیدی که فقط میخواهد با پول جمع کردن، برای خودش اسم و رسمی پیدا کند، ارتباطاتم را از دست بدهم.
بارنی سعی میکرد همدردی کند، اما گفت به زمان نیاز دارد تا شرایط را بسنجد. در همین گیرودار، خبردار شدم که معاون جدید اخراجم کرده. من اصلا نمیدانستم او اینقدرت را دارد که اخراجم کند. با بارنی دیدار کردم تا درباره این موضوع صحبت کنم. او گفت: «باید یک سِمت دیگر به تو بدهیم.»
دیگر کارد به استخوانم رسیده بود. ظاهرا او از مواجهه با معاون جدیدش میترسید و ترجیح میداد به جای اینکه کاری را انجام دهم که در آن مهارت دارم (که این به نفع شرکت هم بود) من را به یک سِمت دیگر منتقل کند. به این ترتیب شرکت را ترک کردم اما مبلغ قابلتوجهی بهعنوان مزایای پایان خدمت دریافت کردم. بلافاصله کار پیدا کردم و هنوز هم در همان شرکت مشغولم. شغلم عالی است اما هنوز هم نسبت به بارنی و اعضای تیمش احساس تعلق خاطر دارم. آن معاون بیکفایت هم حدود یک سال است که اخراج شده. طی دو سال گذشته، بارنی سه بار با من تماس گرفته. یک بار هم من را به شام دعوت کرد. او میخواهد برگردم. از اینکه هنوز به من فکر میکند واقعا خوشحالم. به نظرم یک فرصت بزرگ در انتظار اوست. هفته پیش، با هم قهوه خوردیم. او برنامهاش را برایم شرح داد و راستش را بخواهید، برنامهاش خیلی جذاب بود. او به من پیشنهاد سِمت معاونت را داد، با حقوقی دوبرابر درآمد فعلیام. خیلی سخت است که درخواستش را رد کنم اما به نظر شما، برگشتن به شرکتی که دو سال پیش اخراجم کرده، احمقانه نیست؟
در موقعیت سختی قرار دارم. ممنون از شما
پاسخ مشاور:
دوست عزیز،
مردم دیر یا زود چهره واقعی خود را نشان میدهند و وقتی این کار را کردند، نباید خودت را گول بزنی. بارنی همان آدم دو سال پیش است که اجازه داد یک مدیر بیکفایت، تو را به دلیل آنکه حقیقت را گفتی، اخراج کند.
در تمام آن لحظات، بارنی با تو احساس «همدردی» میکرد. مطمئنم که از رفتن تو ناراحت شده اما همدردی او به چه دردی خورد؟ تو برای اثبات اعتبارت سالها زحمت کشیدی. سپس یک مدیر ناکارآمد از راه رسید و تو را از کار بیکار کرد. بارنی برای تو چه کرد؟
او به پرداخت مزایای پایان خدمت بسنده کرد تا درد اخراج شدن را کمتر حس کنی. تو یک فروشندهای و اهل مذاکره هستی. آنها به دلایل ناموجه اخراجت کرده بودند پس حدس میزنم که برای گرفتن این مزایا که حق طبیعی تو بوده، با آنها مذاکره کرده باشی (باید برای گرفتن حقت تلاش میکردی).
چرا فکر میکنی بارنی تغییر کرده؟ دفعه بعد که در این موقعیت قرار بگیرد، آیا از تو دفاع میکند و کار درست را انجام میدهد؟ او حق انتخاب داشت و ترجیح داد به جای حمایت از تو، از کارمند جدیدی که هیچ سابقهای در شرکتش نداشت حمایت کند. آیا این دلیل قانعکنندهای برای تو نیست که دوباره به آن شرکت برنگردی؟
او میخواهد تو را راضی کند که برگردی. اینکه احساس کنی به تو نیاز دارند، حس خوبی است. اینکه بدانی برای استخدام تو حاضرند هر کاری بکنند، لذتبخش است، اما برگشتن و کار کردن برای بارنی اشتباه بزرگی است. او یک بار تو را استخدام کرد. او این فرصت را داشت که تو را نگه دارد یا ترفیع دهد.
تنها در یک صورت منطقی است که به سازمانی برگردی که قبلا اخراجت کرده: اینکه یک توافقنامه کتبی درباره رابطه کاریتان بنویسید، آن هم با ذکر جزئیات. بهتر است بهعنوان یک مشاور برای آنها کار کنی تا یک کارمند عادی. بارنی باعث و بانی اخراج تو بوده است. اگر به جای او، کسی که هیچ دخالتی در اخراجت نداشته از تو درخواست میکرد که برگردی، برگشتنت منطقی بود.
اما حقیقت این است که بارنی دست روی دست گذاشت و اجازه داد یک کارمند تازهکار اخراجت کند. او قابل اعتماد نیست و این درس بزرگی است. ما به آدمها یاد میدهیم که چگونه با ما رفتار کنند. تو تصمیم میگیری که در هر لحظه چطور با تو رفتار شود.
صدها شرکت خدمات حرفهای وجود دارد که میتوانی برایشان کار کنی. میتوانی با افراد کارکشته و باهوش کار کنی یا حتی کسب وکار خودت را راه بیندازی.
تو به بارنی یا هر مدیر متملق و ترسویی که قبلا ثابت کرده در شرایط بحرانی قابل اعتماد نیست، نیازی نداری.
امیدوارم پیشرفت کنی.
- در مورد پیشنهاداتی که مشاوران خارجی ارائه کردهاند، قبل از پذیرش و بهکارگیری این پیشنهادات، بررسی کنید که آیا با توجه به شرایط و بافت اجتماعی - اقتصادی کشورمان، اجرای این پیشنهاد به مصلحت است. این وبلاگ مسئولیتی در قبال کاربرد این پیشنهادات توسط خوانندگان ندارد.
- لطفا نظرات و تجربیاتتان را با خوانندگان وبلاگ در میان بگذارید.