این هفته پیش به منزل جدیدمون اسباب کشی کردیم و مجبور شدیم یه سری کتابهامون رو بگذاریم انباری و باز هم گله های همسرم که چرا اینقدر کتاب میخری و نمیخونی و شدیم «حمال الحطب»! امروز هم گذرم افتاد سمت خیابون مطهری که یهویی دیدم جلوی انتشارت دنبای اقتصاد هستم و مست و حیران رفتم تو و تورقی و باز هم چند تا کتاب دیگه خریدم و فحش دادم به خودم که تو که وقت نمیکنی اینها رو بخونی چرا میخری … تا اینکه رسیدم خونه و چشمم به این مقاله از سایت وینش افتاد: چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و تسوندوکو (Tsundoku) خودم را دوست بدارم. قسمتی از این نوشته:
طالب مفهوم ضدکتابخانه را در کتاب پرفروش خود قوی سیاه: اثر امور بسیار نامحتمل مطرح کرده است. او با بحثی درباره نویسنده و پژوهشگر پرکار، اومبرتو اکو شروع میکند، که در کتابخانه شخصی او ۳۰۰۰۰ کتاب خیره کننده وجود داشت.
وقتی اکو میزبان بازدیدکنندگان بود، بسیاری از اندازه کتابخانه او تعجب میکردند و فرض میکردند که نشاندهنده دانش میزبان است، که بدون شک گسترده بود. اما چند بازدید کننده زیرک به حقیقت پی بردند: کتابخانه اکو به این دلیل که کتابهای زیادی خوانده بود بزرگ نبود، بلکه بزرگ بود چون آرزو داشت کتابهای خیلی بیشتری بخواند.
اکو با انجام یک محاسبه، دریافت که اگر از ده تا هشتادسالگی، هر روز، روزی یک کتاب بخواند، فقط میتواند حدود ۲۵۲۰۰ کتاب بخواند. او اظهار تاسف کرد که این یک «ذره» در مقابل یک میلیون کتاب موجود در هر کتابخانهی خوبی است.
با استفاده از نمونه اکو، طالب نتیجه میگیرد:
ارزش کتابهای خوانده شده، خیلی کمتر از کتابهای خواندهنشده است. کتابخانه [شما] باید هر چقدر که توان مالیتان اجازه میدهد، به همان اندازه هم شامل چیزهایی باشد که شما نمیدانید. شما با افزایش سن، دانش و کتاب بیشتری خواهید اندوخت و تعداد روزافزون کتابهای خوانده نشده در قفسهها، تهدیدآمیز نگاهتان میکنند. در واقع هرچه بیشتر بدانید، ردیف کتابهای خواندهنشده بزرگتر است. بگذارید این مجموعه کتابهای خوانده نشده را ضدکتابخانه بنامیم.